خبرگزاری بیان سیدمهدی یکی از ژنرال‌های خبرگزاری بود / هوادارِ تازه‌وارد‌ها - بیان

به بهانه چهلمین روز درگذشت سیدمهدی حاجی آبادی؛

گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو- محمدصالح سلطانی؛ من تاریخ‌ها را خوب حفظ می‌کنم. رویداد‌های مهمِ زندگی‌ام معمولاً با تاریخ‌هایشان در خاطرم می‌ماند. دقیق. کامل و شاملِ روز، ماه، سال. مثلاً تاریخِ اولین اردویی که با مدرسه‌ی راهنمایی رفتم و یک شب را خارج از تهران گذراندم هنوز یادم هست. یا تاریخ دقیق اولین امتحانِ سالِ اولِ دانشگاه را. همین‌طور تاریخ دقیقِ روزی که کلاسِ رانندگی را شروع کردم. یا مثلاً آن روزی که برای اولین بار دلم لرزید.

روی همین حساب، اولین روزی که واردِ کارِ خبر شدم را هم به یاد دارم. دهم مرداد ۹۵. دانشجویی بودم که به واسطه‌ی چند مطلب در نشریه‌ی بسیج دانشگاه شریف، چشمِ دبیرِ گروهِ تولیدمحتوای SNN را گرفته بود و دعوت به همکاری شد. روز‌های اول، غریبه‌ای بودم وسطِ آن‌همه خبرنگارِ حرفه‌ای که روز و شبشان با خبر و گزارش و یادداشت و مصاحبه می‌گذشت. فقط محمد آزادی را می‌شناختم و سها صالح و فردین آریش را. بقیه‌ی آن چندده‌نفر خبرنگار و دبیرِ SNN غریبه بودند برایم. من هم برایشان غریبه بودم؛ پسرِ جوانی بودم که قیافه‌اش شبیه نوجوان‌هاست و هفته‌ای یکی دوتا گزارش برای تیم محمد آزادی می‌نویسد. زمان می‌خواست تا با بقیه آشنا شوم و یخِ بین‌مان آب شود. در حالت عادی این زمان می‌توانست چندماه باشد، اما با وجودِ سید، این چندماه شد چند هفته.

سیدمهدی آن روز‌ها دبیر اقتصادیِ خبرگزاری بود. یکی از کسانی که فشارِ کاریِ زیادی را تحمل می‌کردند. تعبیرِ باکلاس‌ترش می‌شود این که سید یکی از ژنرال‌های خبرگزاری بود. یکی از آن‌ها که در قید و بندِ ساعت کاری نبودند و هروقت کاری پیش می‌آمد، راهش می‌انداختند. یکی دوبار رفت و آمد به خبرگزاری کافی بود تا سرِ صحبتم با سیدمهدی باز شود. خیلی زود فهمیدم از بچه‌های قدیمیِ انجمن مستقل است. اولین نقطه‌ی اشتراک پیدا شده‌بود. حضور سید در خبرگزاری می‌توانست فرصت خوبی برای من ِ تازه‌مستقلی‌شده باشد. کم‌کم همین «هم‌تشکلی» بودن نزدیکمان کرد. درباره‌ی نوشته‌های من نظر می‌داد و گپ می‌زدیم. گاهی هم من سراغش می‌رفتم و درباره‌ی تولیداتِ خبرگزاری صحبت می‌کردیم. تحویلم می‌گرفت و صحبتمان گل می‌انداخت. من تازه‌وارد بودم و سید راه‌ورسمِ راه‌انداختنِ تازه‌وارد‌ها را خوب بلد بود.

یک سال بعد، رفت‌وآمدِ من به SNN بیشتر شد، اما سیدمهدی باید می‌رفت سربازی. قرار بود سربازِ خبرگزاری بشود، اما نمی‌دانم چه شد که نشد. سال ۹۶ رفت و به جز گاهی اوقات که سرزده می‌آمد سری به ما بزند، نمی‌دیدیمش. سربازی‌اش که تمام شد، برگشت SNN. آخرین روز‌هایی بود که من دبیر صفحه‌ی دانشگاه بودم. توی آن مدت، یکی دوتا کارِ تصویریِ مشترک کردیم و برای چندتا از تولیداتِ گروهشان نریشن خواندم. اولین یا شاید تنها کسی بود که صدای من را برای نریشن‌خواندن خوب می‌دانست. هوایم را داشت.

از خبرگزاری که رفتم کمتر می‌دیدمش. چندباری کمکم کرد برای مستند‌های «سفیرفیلم» توی تحریریه‌ی SNN نشست نقد و بررسی برگزار کنم. ارتباطمان مجازی شده‌بود. تلگرام و اینستاگرام. همان‌جا حرف می‌زدیم بیشتر. کل‌کل‌های سیاسیِ خاص خودمان را می‌کردیم. از همان کل‌کل‌های مرسوم بین رفقای حزب‌اللهی. یک گروهِ «فوتبالی» هم با قدیمی‌های SNN داشتیم که پرسپولیسی‌های فعالی داشت. من و سید، اما توی تیمِ آبی بودیم. آن گروه هنوز هم هست، اما از تعداد استقلالی‌هایش یک نفر کم شده.

من تاریخ‌ها را خوب حفظ می‌کنم، اما این یک تاریخ را اصلاً دوست ندارم به خاطر بیاورم. فقط این را یادم هست که چهارشنبه‌شبی بود، داشتم از هیات هنر برمی‌گشتم که استوریِ معین را دیدم و به محسن پیام دادم و جواب داد «یا حسین» و این یعنی‌ای وای. یعنی بی‌رفیق شدیم. یعنی استوریِ معین درست بوده. یعنی سیدمهدی رفته. می‌خواهم از آن شب حتی همین‌ها را هم به خاطر نداشته باشم. من برای رفتنِ سید روی تقویم علامتی نمی‌گذارم. من تاریخِ آن شب را به خاطر نمی‌سپارم. سید برای من روی تقویم، فقط و فقط یادآورِ یک روز است: آن روزی که برای اولین بار آمدم خبرگزاری و او هوای منِ تازه‌وارد را داشت. من تاریخِ رفتنِ «سیدمهدی حاجی‌آبادی» را به خاطر نمی‌سپارم. هرگز. هیچ‌وقت.

به این پست امتیاز دهید.
بازدید : 80 views بار دسته بندی : فرهنگی تاريخ : 12 اکتبر 2021 به اشتراک بگذارید :
دیدگاه کاربران
    • دیدگاه ارسال شده توسط شما ، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
    • دیدگاهی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با مطلب باشد منتشر نخواهد شد.